به نام خدا

مشاورم خانم محمدی دیروز بعد سه هفته بهم زنگ زد سه هفته پیش گفته بود جمعه صبح زنگ میزنه ولی فکر کنم به خاطر مشغله زیاد یادش رفت که سه هفته گذشت که دیروز دمه ظهر موقع ناهار داشتم پلیستیشن بازی میکردم یهوو زنگ زد خودم زیاد ازش خوشم نمیاد سخت گیری میکنه با هام دعوا کرده بود و گفت زنگ میزنم باید جواب بدی کلی غر زد بعد شاید هم به خاطر اون غر هایی که زد سه هفته بعد زنگ زد که من یادم بره نمی تونم بگم غر هایی که میزنه از دلسوزیشه چون بنظر نمیاد خیلی حوصله منو داشته باشه انگار میخواد به وظیفش عمل کنه حالا که زنگ زد من اول دست پاچه شدم چون خانوومه من زیاد باهاش راحت نیستم یه چند ثانیه زنگ خورد بعد جواب دادم اول یکم با خنده و حال احوال حرف زد بد کم کم گفت برنامه امتحانای خردادو بگیر واسم بفرست تا واست برنامه بریزم. و در مورد پلیستیشن هم گفت باید کم بازی کنی از صبح تا بعد از ظهر درس بخون بعد غروب به بعد بازی کن. منم همش ساکت بودم میگوفتم بله.... بله... باشه... یکم تته پته هم میکنم. اونم صدای نفس کشیدن منو میشنوه یعنی من اینطور فکر میکنم بعد همون موقع یچیزی متناسب با نوع نفس کشیدن و بله گفتنم جواب میده یعنی بنظرم فکر کرد که من جا زدم و خوشم نیومده یه همچین چیزی میگه: نمی خوام مثل بقیه نصیحتت کنم نمی خوام اذیت شی. اینا فکر های اونه من اصلا همچین فکری نمی کردم ولی اون اینطور برداشت میکرد. بعدش که حرفاشو زد خیلی آخراش بی حال بود من چیز زیادی نگفته بودم و خدا حافظی کرد. بعدش رفتم به مادرم گفتم کی زنگ زد بهم و چی گفت بهم. مامانم گفت غروب بلیط هواپیما دارم میخوام برم سفر فردا پس فردا بر میگردم برگشتم واسه برنامه امتحانا میرم دنبالش. ولی امروز صبح با پدرم سر صبحانه تماس گرفت گفت طول میکشه برگرده بلیط گیرش نمیاد.
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۵
محمد 18